شعر شهادت حضرت زهرا (س)

سنگین ترین روایت تاریخ

باید برای روضه دلی دست و پا کنم

خون گریه می کنم به هوای نگاه تو

تا حق اشکهای شما را ادا کنم

من از حکایتت چه بگویم که بعد تو

قدّ فرشته های خداوند هم خم است

کو آن قلم که وصف صفات تو را کند

مادر برای وصف تو این بیت ها کم است

روضه دوباره دور سرم چرخ می زند

وقت زحال و روز وخیمت نوشتن است

شاعر بیا که وقت زیارت رسیده است

خون گریه کن که وقت مصیبت نوشتن است

شیطان میانه دارِ چنین هتک حرمتی

در اجتماع اینهمه نامحرم حسود

بیعت شکن٬سقیفه ای و تازیانه زن

در بین آن جماعت نامرد کم نبود

حتما برای غصب ولایت رسیده اند

دشمن چقدر کینه ای و بی مروّت است

هیزم تمام عرض گذر را گرفته است

اینها برای خانه ی وحیِ نبوت است؟

با گریه گفت باغ فدک را نمی دهم

دیگر به درب خانه ی مولا لگد نزن

از دختر رسول خجالت نمی کشی؟

بس کن دگر به شوهر من حرف بد نزن

با کینه ای که ریشه ی آن جنگ خیبر است

در را شکست فاطمه حتّی تکان نخورد

آهسته گفت فضّه خضینی و یا علی

از پشت در به خاطر مولا تکان نخورد

مسمار لعنتی نفسش را گرفته بود

آتش به قصد صورت ماهش زبانه زد

یا ایها الرسول کجایی که دشمنت

بر بازوی حبیبه ی تو تازیانه زد

بس کن دگر جسارت از این بیشتر نکن

بر بانویی که آیه ی قرآنی خداست

بگذر زقتل انسیه ی حضرت رسول

زن را زدن به رسم مسلمانی کجاست؟

هفتادو پنج روز پر از درد بعد از آن

راوی نگفت فاطمه با پهلویش چه کرد

هفتادو پنج روز نگاه از علی گرفت

حتی شکایت از ورم بازویش نکرد…

 

عبدالحسین مخلص آبادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫5 دیدگاه ها

  1. پشت هر کوه بلند
    سبزه زاریست پر از یاد خدا
    و در آن باغ کسی می خواند
    که خدا هست، دگر غصه چرا؟!؟!…
    آرزو دارم:خورشید، رهایت نکند
    غم، صدایت نکند
    ظلمت شام، سیاهت نکند
    و تو را از دل آنکس که دلت در تن اوست حضرت دوست جدایت نکند…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا