گرفته دور و برم را دوباره آه غریبی
هجوم خاطره ی تلخ روسیاه غریبی
دوباره شعله ی غربت به خرمن دل من خورد
کشانده بیشترم در دل سپاه غریبی
ورم نموده تنم بسکه آتش دل این زهر
هجوم برده به دامان بی پناه غریبی
پر است ردّ جراحات مانده بر دلم از شام
به التماس غریبانه ی گناه غریبی
هنوز خاطره ی شام شعله می زند و من
هنوز شعله ورم بین قتله گاه غریبی
هنوز مانده به یادم سکینه در دل بازار
فرار کرده ز چنگال رو سیاه غریبی
چقدر هلهله کردند دور اشک رقیه
مسیر برده فروشان و شاهراه غریبی
چقدر فاصله افتاد بین کاخ و درِ شهر
چقدر عمه پس افتاد از نگاه غریبی
احمد شاکری