شعر مصائب اسارت شام

اسرار نهان

اسرار نهان

اسرار نهان را سر بازار کشیدند

آتش به دل عترت اطهار کشیدند

دروازه ساعات که در شأن حرم نیست

ناموس خدا را سوی انظار کشیدند

بازار یهود آبروی اهل حرم رفت

از پیرهن پاره ما کار کشیدند

با سوت و کف و هلهله و رقص و جسارت

دردِ دل ما را همه جا جار کشیدند

تا خواست , تماشایی مان کرد ستمگر

با   بی ادبی در بر حضّار کشیدند

ایکاش که چون کوفه غم سیلی مان بود

ما را به سوی مجلس کفار کشیدند

ایکاش فقط سنگ به سرها زده بودند

بر گریه ما قهقهه بسیار کشیدند

هر بار که بی عاری شان خنده بما زد

زخمی به دل حیدر کرار کشیدند

ای سهل بگو از صدقه سوخت دل ما

خون از جگر احمد مختار کشیدند

از مردمشان هیزتر اینجا خودشانند

خون بود که از چشم علمدار کشیدند

با این که خدا , حافظ ناموس خودش بود

با حرف کنیزی به جگر خار کشیدند

از مجلس بیگانه به ویرانه که بردند

فریاد سر عصمت دادار کشیدند

ما را پس از آن بزم شراب اشک نمانده

بس چوب به لبهای گهر بار کشیدند

با رأس بریده سخن این بود دمادم

یک آیه بخوان ,کار به اغیار کشیدند

این شام بلا لکّه ننگی است به تاریخ

اسرار نهان را سر بازار کشیدند

محمود ژولیده

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا