شب تاریک و آسمان تاریک
کفر آماده و امام غریب
میروم خیمه خیمه میگردم
دلمامشب گرفته است عجیب
دیدی ای دل که آخر عمری
جگرم سوخت بی قرار شدم
شرّل فامیل بد اسیرم کرد
پیش آقام شرمسار شدم
از امان نامه قصدشان این بود
که بلرزد تن زنان حرم
کور خواندند من ابالفضلم
جان عباس هست و جان حرم
از همان وقت پیش چشم خیام
شدم از شرم زار و جان بر لب
باید الان وضو بسازم و بعد
بروم دستبوسی زینب
السلام علیک سیدتی!
نوکرت آمده به دیدارت
چه شده غصه میخوری خانم
به فدای قدت علمدارت
خادم اهل بیت بودن را
مادرم عاشقانه یادم داد
نوکری کردن تورا بی بی
به تمامجهان نخواهم داد
شب بیست و یکم که یادت هست
پدرم بوسه ها بدستم داد
گفت زینب امانت است عباس
دست های تورا به دستم داد
من به قربان چشم های ترت
سر عباس نذر معجر تو
من میوفتم ز اسب روی زمین
تا نیوفتد به خاک پیکر تو
میخورم چهارهزار تیر و سنان
تا که یک سنگ از تو دور شود
میدهم چشمهای خود را تا
چشمهای غریبه کور شود
دور من هلهله شود غم نیس
دور باد از تو خنده ی اشرار
سر منرا عمود میشکند
تا سرت نشکند سربازار
سید پوریا هاشمی