شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

ای به قربان سرت

یک سلامِ گرم از این بی سرو سامان شده..
به همان آقا که در کوه و کمر حیران شده

عید قربانت مبارک ای به قربان سرت
کوفیان با کشتن من عیدشان قربان شده!

مانده ام از بچه هایم بی خبر،دلواپسم
من‌ نمی‌دانم بدون من چه با طفلان شده

نه غذایم می‌دهند اینها نه آبم می‌دهند
غم مخور گفتم بدانی که چه با مهمان شده

گیسوانم دست‌پیچ بچه های کوچه شده
پیکرم بین گذر بازیچه ی طفلان شده

کار من بر عکس شد با سر زمین افتاده ام..
بعدِ آن هم پایم از آویز آویزان شده

صحبت از سر می‌کنند و حرف خنجر می‌زنند
مسلم تو شمر را دیده اگر گریان شده

چوب دست ابن مرجانه لبم را پاره کرد
حرف چوب و لب که آمد در دلم طوفان شده

از لباسی که به تن دارم خجالت می‌کشم
سوختم با روضه ی آن پیکر عریان شده!

کوچه و بازار کوفه جای دخترهات نیست
اذیت و آزار آن ها در گذر آسان شده

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا