برکت جامت
ساقیا ما همه از برکت جامت مستیم
یازده مرتبه از بردن نامت مستیم
آنچه از دست تو جاری ست شرابی ست طهور
شکر در سایه ی الطاف “امامت” مستیم
محو در روشنی گنبد زردت مثل
یاکریمان نشسته سر بامت مستیم
” نَحنُ کَهفُ لِمَنِ التَجَاَ اِلَینا “گفتی
عمری از لذت فحوای کلامت مستیم
به همان کرببلایی شدن مان سوگند
هم چنان با یکی از پنج علامت مستیم
می نخورده همه اصحاب تو اقا مست اند
می نخورده همه چون “ابن هشامت” مستیم
وَ تَصَدَّق… همه هستیم “ابوهاشم” تو
سال ها با کرم و لطف مدامت مستیم
نان تو باده ی ما کاسه ی تو ساغر ماست
تا سحر با نمک سفره ی شامت مستیم
ساقیا مرحمتی پشت در میکده ایم
به امیدی به در خانه ی تو آمده ایم
شیعه از پرچم تو حوله ی احرام گرفت
حرم الله حریم حرمت نام گرفت
قبله ی قبله تویی کعبه به تو رو زده است
حجرالاسود از ایوان طلا وام گرفت
خضر اولاد علی ! آب حیاتش دادی
هر که از دست کریمانه ی تو جام گرفت
فقه را با نفست بار دگر جان دادی
احتجاجات تو گرد از رخ اسلام گرفت
جاثلیق از سر اعجاز تو مشتش رو شد
و دعای تو فقط بود به هنگام گرفت
بی گمان زیر سر معجزه ی چشم تو بود
شیر درنده اگر در قفس ارام گرفت
اسم و رسمش وسط صحن تو از یادش رفت
عاشقی که لقب زایر گمنام گرفت
غافل از هم و غم شیعه نشد مهدی تو
از سجایای پسندیده ات الهام گرفت
وای از آن دم که نگهبان تو گستاخی کرد
وای از آن لحظه که تصمیم به دشنام گرفت
وارث سینه ی آزرده ی زهرا نفست
موقع گفتن تکبیره الاحرام گرفت
در مناجات شب اخر خود افتادی
پیش چشمان تر همسر خود افتادی
گریه ی چشم ملک از قبل مهدی بود
چقدر خوب سرت در بغل مهدی بود
ناله کردی همه با مهر جوابت دادند
تشنه بودی و سپس جرعه ای آبت دادند
اهل خانه کفنی بر تن پاکت کردند
بعد تشییع بلافاصله خاکت کردند
پیکرت تابش سوزنده ی خورشید ندید
بوریا جای کفن دور خودش دید ؟ ندید
سامرا با سپر و سنگ و سنانت نزدند
پیرمردان که عصایی به دهانت نزدند
سامرا صحبتی از گودی گودال نشد
سینه ات زیر سم اسب که پامال نشد
سر انگشترت انگشت به غارت که نرفت
آه… ناموس تو آقا به اسارت که نرفت
علیرضا خاکساری