شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

جوانمُرده

پیشِ چشمانِ همه دست به زانو اُفتاد
خواست تا پاشود ای وای که با رو اُفتاد

باید او پاشود از  خاک جگر جمع کُنَد

یک عبا پَهن کُنَد تا که پسر جمع کُنَد

پیرمَرد است عصا خواست ولی خندیدند
او کم آورد  عبا خواست ولی خندیدند

این اَنارِ حرم است آه چرا ریخته است

چقدر حضرت اکبر به عبا ریخته است

تا علی رفت   به دنبالِ دلش راه اُفتاد

قبلِ شهزاده ببین رویِ زمین شاه اُفتاد

یک “پدرجانِ”دگر از پسرش خواست نَشُد

این جوانمُرده پس از این کمرش راست نَشُد

پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد

بغلش کرد ولی حیف که بازو اُفتاد

هیچکَس زیرِ بغلهایِ پدر را نگرفت

دست تنهاست کسی جایِ پدر را نگرفت

نیزه‌ای خورد تکان ، از جگرش داد کشید

دست بر سینه که زد با پسرش داد کشید

غارتِ قامتش اینجا صلواتی شده بود

بدنش با شن و شمشیر چه قاطی شده بود

ساعتی از بدنش از بدنش تیغ کشید

با دو انگشتِ خودش از دهنش تیغ کشید

لَخته لَخته زِ دهانش چقدر خون آوَرد

تکیه میداد به آن نیزه که بیرون آوَرد

بِینِ آغوش کشیدش  تَنِ او بند نَشُد

خواست تا بوسه بگیرد همه دیدند  نَشُد

کاش سمتِ حرم اکبر نَبَرَد برخیزد

عمه‌اش دست به معجر نَبَرَد برخیزد

از علمدار کمک خواست که خواهر را بُرد

خواهری آمد و با خود دو برادر را بُرد

پیشِ چشمان همه دست به زانو اُفتاد

دید پَهلویِ علی را و به پهلو اُفتاد

به عبا جمع نمود و به عبا پَهنَش کرد

بُرد در خیمه کنارِ شهدا پَهنَش کرد

عصر شد خیمه‌ی آتش زده با دختر سوخت

هم عبا سوخت و هم خیمه و هم اکبر….

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا