شعر مصائب اسارت كوفه
خدا لعنت کند
خدا لعنت کند آنان که جسمت را به نعل تازه آزردند
تنت را بر زمین عریان رها کردند و زیر خاک نسپردند
حصیر دست بافی شد کفن بر آن تن صد چاک و خونینت
چون آن پیراهنی که دست باف مادرت بودهست را بردند
همینکه آمدند آن روستاییهای با غیرت پی دفنت
ز تقطیع بدنهای بدون سر شدند حیران و جا خوردند
هزار و نهصد و پنجاه زخمت را فقط زینب شمرد و بس
نمیشد از تن هموار زخمت را شمارش کرد نشمردند
تو پرپر گشتی و اما گلستان شد زمین کربلا گر چه
تمام لالههای دشت شیدایی ز قحط آب پژمردند
سید محسن حبیب اله پور