شعر عصر عاشورا و شام غريبان

عصر عاشورا

عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمگاه و چادر آل عبا آتش گرقت

سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت

تار و پود چهره را بر هم زده این سنگ ها
قلب زار حضرت خیرالنسا آتش گرفت

آن زمان که غارت انگشت و انگشتر رسید
دامن پاک تمام لاله ها آتش گرفت

شعله ی آتش به جان بچه ها افتاده بود
در حرم چادر جدا معجر جدا آتش گرفت

معنی قرآن به زیر دست و پا افتاده بود
کربلا بر سر زد و غار حرا آتش گرفت

سینه میزد سوره کوثر از این شام بلا
ناله میزد جبرییل و هل اتی آتش گرفت

تشنگی بود و فراق و ناسزای دشمنان
دود بود و حسرت و زلف رها آتش گرفت

یاد زهرا زنده شد در ببن دود و شعله ها
علقمه خون گریه کرد و نینوا آتش گرفت

دست و پا و صورت و گیسو و دامن ها که سوخت
مثل اینکه سر به سر عرش خدا آتش گرفت

نیمه شب گهواره غارت شد میان خیمه ها
خاطرات مادری غرق حیا آتش گرفت

در خیال خود علی را بوسه میزد بارها
آرزوهای رباب بی نوا آتش گرفت

بغض کرد و یاد حلقوم علی را تازه کرد
روضه خواند و با همان سوز صدا آتش گرفت

روی خاک افتاد و رفت از هوش با داغ علی
رفت پشت خیمه و عرض و سما آتش گرفت

رو به قبر اصغر شش ماهه کرد و بعد از آن
آن چنان بارید کل ماسوا آتش گرفت

گفت با اصغر حلالم کن گل نیلوفرم
تشنه جان دادی غریب و آشنا آتش گرفت

کاش بودی تا ببینی مادرت را میزدند
با همین غم شیعه تا روز جزا آتش گرفت

سعید مرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا