شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

عمو حسین(ع)

حرمله داره می بینه اشکاتو
راز غصه هاتو برملا نکن
اولین بار ازت چیزی می خوام
زخم پهلومو فقط نگا نکن
از خدا بی خبرا حیله شونه
که دَم از دین محمد می زنن
نمی دونم اعتقادشون چیه !؟
تا می فهمن یتیمی ، بد می زنن

جدمون گفته که دستِ عاطفه
رو سرِ یتیم محزون بکشن
عوضش کوفیا می خوان از تنم
تیر و نیزه شونو بیرون بکشن

خیلی سنگین شده سینه م عموجون
نفسم با درد سر بالا میاد
خیلی آروم بغلم کن این دفه
داره از استخونام صدا میاد!

تازه فهمیدم که با مدینه هم
یه شباهتایی کربلا داره
دیگه می دونم به زهرا چی گذشت!
دنده بشکنه مصیبتا داره

می دونستن نوه ی فاطمه ام !
نامسلمونا چه بی هوا زدن !
از کبودی های زیر گونه هام
معلومه منو مغیره ها زدن

هر کی از بابام حسن دلخوری داشت
سر قاسمش تلافی در آورد !
کاش نمی دیدی که سنگ کوفیا
چه بلایی سر این پیکر آورد !

به علی چه حرفایی که نزدن !
قاتلام دنبال هتاکی بودن
وسعت جراحتام نشون میده
خیلی از دست علی شاکی بودن

 وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا