من زینبم… شناختی آیا؟
امروز اربعین عزیز دو عالم است
یا این که روز دوم ماه محرّم است؟
یکقافله رسیده که رهتوشهاش غم است
یکقافله که قامت بانوی آن خم است
یکقافله بدون علمدار آمده
یک قافله که از سر بازار آمده
گرد و غبار چادر زنها مشخّص است
آثار خستگیبدنها مشخّص است
رنگ کبود و جای زدنها مشخّص است
از آه آه و لحن سخنها مشخّص است …
… خیلی میان راه اذیّت شدند, آه!
چل روز اسیر داغ اسارت شدند, آه!
در این میان زنی که شبیه فرشته است
آمد ولی حجاب سرش رشتهرشته است
پیداست که به او چهقدَر بد گذشته است
با اشک, روی قبر برادر نوشته است:
قبر حسین, کُشتهی عطشان کربلا
«در خاک و خون تپیدهی میدان کربلا»
من زینبم… شناختی آیا؟ بلند شو
ای نور چشم مادرم از جا بلند شو
یا که بگیر جان مرا یا بلند شو
ای سر بُریدهام! به روی پا بلند شو
برخیز و خوب دور و برم را نگاه کن
آوارگی اهل حرم را نگاه کن
هر کس رسیده محضر تو گریه میکند
دارد سکینه دختر تو گریه میکند
در پشت خیمه همسر تو گریه میکند
بالای قبر اصغر تو گریه میکند
لالایی رباب, دلم را شکسته است
آوای آب آب, دلم را شکسته است
دارد رباب صحبت سربسته با فرات
لبتشنه بود اصغرم ای بیوفا فرات!
یک لحظه هم برای رضای خدا فرات …
… اصلاً دلت نسوخت برایم چرا فرات؟
رویت سیاه! موی سفید مرا ببین
زخم گلوی طفل شهید مرا ببین
یک اربعین بدون تو سر کردم ای حسین!
از شام و کوفه هدیهای آوردم ای حسین!
بهتر نگاه کن به روی زردم ای حسین!
عبّاس اگر نبود که میمُردم ای حسین!
چشمان هرزه دور و بر ما زیاد بود
در شهر شام, خنده و هورا زیاد بود
با چوب خیزران لب سرخت سیاه شد
حرف از کنیز بردن یک بیپناه شد
وقتی سهسالهی تو لبش غرق آه شد
با تازیانه پیرهنش راه راه شد
بین خرابه خاطرهها را گذاشتم
شرمندهام که یاس تو را جا گذاشتم
چل روز پیش بود که پیشانیات شکست
از لا به لای جمعیّتی نیزهدار و پست
دیدم که شمر آمد و بر سینهات نشست
راه نفسنفسزدنت را به زور بست
خنجر کشید و آه… بماند برای بعد
آهی شنید و آه… بماند برای بعد
محمد فردوسی