شعر ولادت حضرت زهرا (س)

یا عزیز الله

داریم به دل گرمیِ طوفانِ نجف را
داریم به لب مِدحَتِ سلطانِ نجف را
داریم به سَر سجده به ایوان نجف را
خوردیم فقط شُکرِ خدا نان نجف را

ما نانِ علی خورده نمک گیرِ غدیریم
سوگند به زهرا همه درگیرِ غدیریم

باید به درِ خانه‌ی زهرا بنشینیم
تا لطفِ خدا را به تماشا بنشینیم
تا در خُنکِ سایه‌ی طوبی بنشینیم
تا ظِلِّ قیامت همه بالا بنشینیم

بوسیدنِ دستانِ شما واجب عینی است
تعظیمِ تو بر شیرِ خدا واجب عینی است

دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کُفوی که شده معنیِ حیدر فقط این است
یاسی که شده قبله‌ی قمصر فقط این است

خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نورِ شما یازده آئینه خدا ساخت

بالاتر از آن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطه‌یِ با ، نقطه‌یِ پیوند تو هستی
آئینه قَدی خداوند تو هستی

چیزی بِجُز از نورِ خداوند نداری
سوگند که ای آیِنه مانند نداری

بانو چه شگفت است هُبوتی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که داری

با تیغ به تو تکیه کُنَد شیرِ خداوند
ای خطبه‌یِ تو غیرتِ شمشیر خداوند

از روزِ ازل هر تپشت یادِ علی بود
نَبْضَت ، ضربانت ، نَفَسَت نادِ علی بود
این هشت فلک فاطمه آبادِ علی بود
خانم همه‌ی حرفِ تو فریادِ علی بود

از ریشه‌ی آن چادر اگر ریشه‌ی شیعه است
از خطبه‌ی بُرَّنده‌ات اندیشه‌ی شیعه است

در سینه اگر آتشی از شورِ تو داریم
در دست اگر رأیتِ منصورِ تو داریم
ما چشم فقط جانبِ منشورِ تو داریم
دردیم چه غم ، نورِ علی نورِ تو داریم

از بارِشَت ای ابر ، پُر از لاله شد این باغ
از لطفِ نگاهِ تو چهل ساله شد این باغ

هرجا که بلنداست به زیرِ قدم ماست
بر هرچه سه تیغ است شکوهِ عَلَم ماست
هر بیش که دارند در این پهنه کم ماست
“موجیم که آسودگیِ ما عدم ماست”

ما درس جز از محَضرِ اسلام نگیریم
“ما زنده به آنیم که آرام نگیریم”

هر بادِ مخالف شده جوشن به تنِ ما
هر لاله توان داد به برخاستنِ ما
با ماست همیشه نَفَسِ بُت شکن ما
در سایه‌ی زهراست تمامِ وطنِ ما

صائب چه خوش آورد زِ شرحِ جگرِ ما
“آسایش منزل نَبُوَد در سفرِ ما”

یکروز از این ظلمِ گران هیچ نمانَد
از دشمنِ اسلام نشان هیچ نمانَد
از آلِ فلان آلِ فلان هیچ نمانَد
از حسرتِ این پیر و جوان هیچ نمانَد

یکروز از این دل پَرِ پرواز بسازیم
در خاکِ بقیع چار حرم باز بسازیم

گفتید که : سرگرمِ پریشانیِ خویشم
سرخوش زِ سبویِ غمِ پنهانی خویشم
شرمنده‌ی جانان زِ گران جانی خویشم
دلبسته‌ی یارانِ خراسانی خویشم

یارانِ خراسانی‌ات امروز بگوشند
لب تر بکنی پایِ شما مرگ بنوشند

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا