شعر شهادت امام هادی (ع)

غریب آقام

دارد امید که دردش به مُداوا نکشد
با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد

زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند
چه کند از دل اگر ناله‌ی زهرا نکشد

بارِ اول که در این خانه نبوده اما…
کاش می‌شد به کنارِ پسرش پا نکشد

سینه وقتی که بسوزد نَفَست می‌گیرد
نیست امید که کارش به تَقَلا نکشد

پسرش چاک گریبان زده بر بالینش
چه کند دست اگر بر سرِ بابا نکشد

ظرفِ آبی به لبش دید فقط گفت حسین
نَفَسی نیست اگر وای حسینا نکشد

کربلا آب رسید و به زمین اما ریخت
خواست نامرد که یک آه هم آقا نکشد

دست خواهر به سرش ، داشت دعایی شاید
لحظه‌ی آخرِ او کار به دعوا نکشد

ضربه‌ها اینهمه بر صورت آقا نزنید
هیچ کس نیست که یک تیغ در اینجا نکشد

شعله اُفتاده به دامانِ یتیمی اما
می‌دَود تا که کسی گیسوی او را نشکد

بیشتر می‌شود آتش اگر اینقدر دَوَد
عمه ای‌کاش که این شعله به بالا نکشد

می‌بَرد هرچه دلش خواست حرامی باشد
کاش فریاد سرِ دختر نوپا نکشد

خوب شد بود عمو بر سر نیزه تا که
حالِ این خواهرِ تنها به تماشا نکشد
 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا