ای نیزه دار, آینه بر نیزه می بری
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری؟
از کوچه های خلوت آنجا عبور کن
خوب است اندکی به اباالفضل بنگری
کمتربخند,قاری قرآن دلش شکست
بر آیه هاقسم که تو بی دین و کافری
دیگر بس است,نیزه ی خود را زمین مکوب
تو ازیهودیان محل سنگ دل تری
دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت
حالا توصاحب دو سه تا,کیسه ی زری
با رقص نیزه ی پدرم قصد کرده ای
در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟
داری گلسری که عمویم خریده است
بی آبرو!برای که سوغات می بری؟
حس می کنم به دختر خود قول داده ای
از کربلابراش دو خلخال می خری
برگرد وزود مقنعه ی عمه را بده
در حجره های شهر,حراج است روسری
وحید قاسمی