شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)

العجل

روزِ بی تو شبِ یلداست، سحر می خواهد
روزِ وصلت چه قَدَر خونِ جگر می خواهد؟
چشمِ ما خشک شد از بس به رهِ آمدنت
جمعه ها خیره به در مانده ، خبر می خواهد
چه کسانی که تو را درک نکرده رفتند
تا بیایی تو بگو چند نفر می خواهد…؟
العجل شامِ غم و غصه به پایان بِرِسد
یوسف فاطمه این شهر قمر می خواهد
خون شده چشمِ تو از گریه ی هر صبح و مساء
روضه هایت چه قدر اشکِ بصر می خواهد
قدری ام اشک به این چشمه ی خشکیده بده
دلمان حالِ دعا ، دیده ی تر می خواهد
غرق در بحرِ گناهیم و پریشان هستیم
حالِ ما گوشه ی چشمی و نظر می خواهد
همه جا ظلم و جفا، رنگِ سیاهی شده است
بُتکده باز خلیلی و تبر می خواهد
العجل کعبه تو را چشم به راه است بیا
بازهم حیدری با تیغِ دو سر می خواهد
خوب شد لحظه ی جان دادنِ بابا بودی
(( پدرِ از نفس افتاده پسر می خواهد ))
خوب ، باشد پسری ، تشنه نمیرد پدری
برساند به لبش آب اگر می خواهد
خوب این است که بالاسر بابا باشد
تا مهیا کند هر آنچه پدر می خواهد
آه از آن دم که حسین آب طلب کرد و لعین
کرد از دادنِ یک قطره حذر ، می خواهد…
آه از آن لحظه که با چشمِ خودش زینب دید
شمر در حالِ تقلّاست و سر می خواهد.
مهدی شریف زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا