اللهی و ربی
بخشیدن گناهم یک بغض یک نفس بود
دلرحم بود یارم ، یک قطره اشک بس بود
این نفس مثل بختک من را رها نمیکرد
من پر کشیده بودم دنیا پر از قفس بود
برگ و بری که هرزه ست چیدن نیاز دارد
روزه گرفتن ما عینا خود هرس بود
یک روز بین چاه و روزی عزیز مصری
پست و بلند دنیا از احسن القصص بود
من دلسپرده بودم او سر سپرده میخواست
این دل سپردن من گویا فقط هوس بود
هر جا به غیر کویش رفتم به گل نشستم
غیر از رضایت او اعمال من عبث بود
امشب به حق حیدر العفو یا الهی
حیدر همیشه یار بر داد ما برس بود
مهر علی امان است از آتش جهنم
حتی اگر که آن مهر قدر پر مگس بود
دریایی از گناهم را شاه کربلا شست
با اشک روضه ای که اندازهی عدس بود
در دامنش نشانده جون سیاه رو را
اما سر شریفش در دامن چه کس بود
مادر رسید گودال فریاد زد بنیّ
خوردی دوازده تیغ یکی دو ضربه بس بود
ای خاک بر سر این دنیای پست یارب
دیدم که بوسه گاهم زیر سم فرس بود
عمامه بر سر شمر خولی عبا به تن داشت
عریان عزیز زینب بر روی خار و خس بود
وحید عظیم پور