شعر شهادت حضرت رقيه (س)

ای وای بر اسیری

ایوای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد, صیّاد رفته باشد

بابا بیا که مُردم از دختران شامی

از خنده های کوفی از خیزران شامی

این چندروز آخر لکنتت زبان گرفتم

این درد استخوان را از ساربان گرفتم

طفلی که خنده میزد بر این لباس پاره

او گوشواره دارد من زخم گوشواره

منخار میکشیدم با ناخنی شکسته

اوبا گل سر من گیسوی خویش بسته

منباز ماندم از درد از فرط ناتوانی

اورفت و پیش پایم انداخت تکه نانی

منسخت باز کردم انگشت کوچکم را

اورفت و بین دستش دیدم عروسکم را

دیشبکه خواب رفتم یک بار بی عمویم

زنجیردست و پایم پیچید بر گلویم 

یکزخم بر دو گونه یک چشم نیم بسته

اززجر یادگاریست یک دنده شکسته

اززخمهای نیلی خون کبود ریزد

زخملبی که خشک است  خونابه زود ریزد

نامحرمیکه با خود دیشب سر تو را داشت

وقتیبه گوش من زد انگشتر تو را داشت

فهمیدهام در این شهر معنای سیری ام را

ازضرب دست خوردم دندان شیری ام را

ازکوفه آمدی و سنگ صبور داری

رنگمحاسنت زرد بوی تنور داری

ایکاش پای حلقت میمرد دختر تو

بابا هنوز گرم است رگ هایحنجر تو

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا