شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

ای یتیم خانه‌ام رحمی به حال نجمه کن

یا نداری جان، لبی بگشایی و آهی کشی
یا عسل چسبانده قاسم‌جان لبانت را به هم

ای یتیم خانه‌ام رحمی به حال نجمه کن
ریختی در خیمه‌ام گریه کنانت را به هم

ناله‌ات می آمد اما پایکوبی داشتند
ناله کردم که نریزید این امانت را به هم

نذر کردم بین اَبرویت ببوسم بازهم
حیف نعلی ریخت اَبروی کمانت را به هم

شیر شد لشکر همین که دید قد و قامتت
دوخت بر این خاک جسم خون چکانت را به هم

عمه‌ات دارد می‌آید اینقدر پا را مکش
با تقلایت نریزی عمه‌جانت را به هم

کاش می‌شد که بگویم با حسن: حالا نیا
آخ پاشیده است تیغی نوجوانت را به هم

دشنه‌ای خوردی صدایت را به سینه قطع کرد
نیزه‌ای نامرد پیچانده دهانت را به هم

در میان سینه‌ات شن ریزه می‌بینم چرا
وای ساییدند شن‌ها استخوانت را به هم

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا