شعر مدح و مناجات امام حسن (ع)

به صف حشر

خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد

جز گریه طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد

با ما جگری هست که دست دگران نیست
از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟

این‌جا که حرام است پریدن ز لب بام
رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد

تیغ کرم تو بکند کار خودش را
هر چند گدای تو سپر داشته باشد

در فضل تو امید برای چه نبندم
جایی که شب امید سحر داشته باشد

چون شمع سحرگاه مرا کشته خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد

بگشای در سینه ما را به رخ خویش
شاید که دلم میل سفر داشته باشد

می‌گریم و امید که آن روز بیاید
بنیاد مرا سیل تو برداشته باشد

رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی
هر چند که خلق تو گهر داشته باشد

خورشید قیامت چه کند سوختگان را
در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟

ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند
حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد

ما حوصله صف‌کشی حشر نداریم
باید که جنان درب دگر داشته باشد

ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست
هر چند که خود قند و شکر داشته باشد

دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو
چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد

ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت
مادر چو فراری ز پسر داشته باشد

جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود
هیهات که این خانه دو در داشته باشد

عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم
گر چند نفر را به نظر داشته باشد

گفتی که بیایید ولی خلق نشستند
درد است که شه سائل کر داشته باشد

 محمد سهرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا