شعر شهادت حضرت ام البنين (س)

بی بی جانم

وقتی که زد به شانه من دست انتخاب
گشتم عروس حیدر و فخر بنی کلاب

ام البنینم و لقبم مادر همه
جاروکش اتاق یتیمان فاطمه

ام البنینم و به همین مفتخر شدم
سجده به پای عشق زدم تاج سر شدم

وقتی که پا به خانه زهرا گذاشتم
جز خاک پا شدن سر دیگر نداشتم

خدمتگزار خانه این پنج تن شدم
مادر که نه ، کنیز حسین و حسن شدم

بر من خدا کرامت و احساس را که داد
عثمان و عون و جعفر و عباس را که داد

گفتم که چهار تا پسرم یا علی فدات
عباس من غلام شب و روز بچه‌هات

گفتم میان چهار پسر چهار نور عین
عباس من به درد علم می‌خورد حسین

گفتم که در محاصره قوم بت پرست
غمگین مباش دست اباالفضل من که هست

حالا پس از مفارقت چهار بچه شیر
جانم رسیده برلبم از روضه بشیر

او گفت دشمنان همه با نیزه آمدند
با یک سه شعبه چشم ابالفضل را زدند

او گفت مشک پر شده از آب را گرفت
قوت حیات طفلک بی‌تاب را گرفت

آمد که سوی خیمه بیاید ولی نشد
سر را گذاشت در وسط زانوان خود

می خواست تا برون بکشد تیغ تیز را
اما عمود آهنی از پشت بی‌هوا

آمدبه فرق ساقی لشکر نشست و بعد
فرق سر عموی یتیمان شکست و بعد

در ساحل فرات صدا زد که یا اخا
زهرا رسیده است کجایی بیا بیا

سالار دین خمیده کنار تنش رسید
زینب به روی سر زد و دنبال او دوید

داغش بزرگ بود حرم را کلافه کرد
زینب گره به روسری خود اضافه کرد

عباس رفت حمله و پامال شد شروع
بعد از غروب غارت خلخال شد شروع

حسین قربانچه

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا