بی قرارم
امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم
چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم
هستند دورم بچه ها!پس محسنم کو
تا که بیاید لحظه هارا میشمارم
نه سنگ قبری خواستم نه سایبانی
مانند زهرا بی نشان باشد مزارم
امشب برایم روضه زهرا بخوانید
باید بمیرم از غم روی نگارم
عباس تو بیرون نرو باید بمانی
اصلا من امشب با تو خیلی حرف دارم
جان تو و جان زنان این قبیله
عباس زینب را بدستت میسپارم
در پای او هم سر بده هم دست هم چشم
او چادرش سِرّ است سِرّ کردگارم
امشب بفکر ناقه بی محملم من
گریه کن آن رنگ و روی پر غبارم
تو روی نیزه چشمهایت غرق اشک است
من در نجف از داغ زینب سوگوارم
وقتی صدایت میکند! ای محرم من…
جای تو دارد شمر می اید کنارم..
جای تمام بچه های شلاق خوردم..
دارم کبودی تنم را میشمارم..
بانوی یثرب بودم و حالا اسیرم
دستان خود را برروی سر میگذارم
بی اختیار از هر طرف بردند من را
گرچه همه عالم بود در اختیارم
سید پوریا هاشمی