دسته‌بندی نشده

ثاراللهی‌ام

خیر را مِن‌باب نابودی شر آورده‌ام
خاندانم را به امداد بشر آورده‌ام

با بروز آشکار وجه ثاراللهی‌ام
کربلا را از دل تاریخ در آورده ام

داغ، هرچه دارد این صحرا خریدارم به دل
دل که جای خود برای دوست سر آورده‌ام

چشم کوفه کاش دنبال زر و زیور نبود
تا ببیند کاروانی از گوهر آورده‌‌ام

طفل بودم با دعایم کوفه باران میگرفت
من چه حاجاتی که در این شهر برآورده‌ام

نامه‌هایی که فرستادند همراه من است
کودکان را از جفاشان بی‌خبر، آورده‌ام

چه نیازی هست به خورشید و ماه کربلا
کاروانی با خود از شمس و قمر آورده ام

هم برای خاکهای داغ این صحرا بدن
هم برای آن تنور داغ سر آورده‌ام

بعد عباسم بنا دارم علمداری کند
خواهرم را بیشتر از این نظر آورده ام

اکبرم را، اکبرم را، اکبرم را، اکبرم
آن که از جان خواهم او را بیشتر آورده‌ام

کاش شرمنده نگردم آخرش پیش رباب
اولین بار است اصغر را سفر آورده ام

اشک، بیش از خون، ز دین حق حفاظت میکند
دختران را از پسرها بیشتر آورده ام

تا نبیند صورت حوریه ها را آفتاب
از ملائک سایه ای از بال و پر آورده ام

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

رضا قربانی

اشعار به روز در سایت حدیث اشک قرار میگیرد

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا