خواهرت رفت اسیری
پیرهن رفت , ولی چادر من هست هنوز
تو سرت رفت به نیزه , سر من هست هنوز
لشکرت رفت زِ دستت , تو ولی غصه نخور
چند تا دخترکِ لشکر من هست هنوز
هر چه فریاد زدی , هیچ کسی گوش نکرد
و صدای تو در این حنجر من هست هنوز
من نبینم که تو فریاد غریبی بزنی
با خودت زمزمه کن , خواهر من هست هنوز
گرگها زوزه کشان خون تنت را خوردند
خون تو در رگِ این پیکر من هست هنوز
خواهرت رفت اسیری , تو ولی غم نخوری !!
گر چه بردند , ولی معجر من هست هنوز
حنجرت خشک شده , اشک ببارم رویش
چند تا قطره به چشم تَر من هست هنوز
گر چه در لحظه ی آخر رخ تو بوسیدم
رگ تو , بوسه گَه آخر من هست هنوز
یک زنی گوشه ی گودال , زبان میگیرد
در کنار بدنت مادر من هست هنوز
ماندنم دست خودم نیست , مرا می بَرَنَم
گر چه بر خاک , گل پَرپَر من هست هنوز
مضطر واقعی کرب و بلا من هستم
جلوه ی تو به دل مضطر من هست هنوز
تا که لب باز کنم , خون بشود قلب فلک
سوز , در ناله ی نوحه گر من هست هنوز
گر چه عریان شده ای , گر چه به غارت رفتی
پیرهن رفت , ولی چادر من هست هنوز
رضا قاسمی