راضى مشو که رانده از اینجا کنى مرا
خواهى مگر که از سر خود وا کنى مرا
کوشش مکن به دورى خود عادتم دهى
دارم امید حلّ معما کنى مرا
بگذار هم نواى دعاى شبت شوم
خوب است در کنار خودت جا کنى مرا
دل مرده را بجز دم گرمت چه حاجت است
پژمرده ام که باز تو احیا کنى مرا
بیمار عشق منّت درمان نمى کشد
دارم طمع به وصله مداوا کنى مرا
عمرم دگر به لحظه شمارى فتاده است
تنها به این امید که اِبقا کنى مرا
آب بقا به دیده ى من اشک روضه است
زین چشمه ى حیات مسیحا کنى مرا
کو عاشقى که بهتر از این آرزو کند
خواهد ز تو فدایىِ زهرا کنى مرا
من بار خود به منزل مقصود مى کشم
آرى اگر تو بیمه ى اُقبا کنى مرا
هرگاه من به ذکر رضا ناله مى کنم
یابن الحسن چه خوب تماشا کنى مرا
یکبار هم شده تو مرا کربلا ببر
شاید شهید غربت مولا کنى مرا
محمود ژولیده