شعر شهادت امام كاظم (ع)

زندان

سوز مناجات تو پر کرده زمان را
آتش زده داغت دل هفت آسمان را

هرشب دعاگوی تمام خلق هستی
نفرین نکردی دشمن نامهربان را

بغضی نشسته در گلویت مثل حیدر
داری بخاطر درد خار و استخوان را

دربند هستی شیعیان آزاد باشند
زیرشکنجه میکشی بار گران را

شمع وجودت ذره ذره مي شود آب
داری تحمل میکنی زخم زبان را

روح تو را دشنام ها آزرده کرده
فکری بکن مأمور های بددهان را

وا کرده پای ابن شاهک را به زندان
نفسی که تا گودال برده ساربان را

شکر خدا فردا نمی بیند عزیزت
روی لبان خشک تو خون روان را

دختر ندارد طاقت اینکه ببیند
هر صبح و شب بی حرمتی این و آن را

چشم حرامی سوی ناموست نیفتد
هرگز نبیند خنده ی شمر و سنان را

یا که زبانم لال در بین اجانب…
حتی نبیند سایه ی نامحرمان را!!

بر سینه ی تو رد پای چکمه ای نیست
از تو نمیگیرد سنان تاب و توان را

دیروز اما مرکب دشمن در آورد
زیر و بم تلخ صدای استخوان را

زخم لبان چاک چاکت یادت آورد
بزم شراب و ضربه های خیزران را

اصلا حسین کنج زندانی و با خود
کنج خرابه میبری مرثیه خوان را

بر روی نیزه هم شده برگرد امشب
آرام کن با خنده ای معصومه جان را

وحیدکردلو

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا