زهرای من
ای فدایت همهی دار و ندارم زهرا
بنگر نیست کسی جز تو کنارم زهرا
رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد
از قضا سهم علی بی کسی و غربت شد
استخوانی به گلو گرچه برایم مانده
غربتم بیشتر از هر چه تو را رنجانده
دم به دم ، دم فقط از حیدر کرار زدی
با شجاعت به دل لشکر کفار زدی
شده اثبات برای تو هماوردی نیست
زن که نه ! مثل تو در معرکه ها مردی نیست
زینب از کودکی اش چشم به تو دوخته است
شیرزن بودن خود را ز تو آموخته است
صبر کارم شده ،هرچند برانگیخته ام
در دل بستری و سخت بهم ریخته ام
کاش تاریخ از این واقعه اش رد می شد
غربتم باعث آن شد که نباید می شد
بر زمین بودی و دستان مرا می بستند
آن جماعت که به حرمت شکنی هم دستند
من خودم بودم و دیدم که چه آمد سر تو
حلقه زد آتش نامرد به دور و بر تو
به تلافی احد صید به صیاد رسید
بازهم شکر خدا فضه به فریاد رسید
آری آن واقعه که مندرج این بخت است
صحبت از آن به خداوند برایم سخت است
تا نفس دارم و مانند تو همسر دارم
دست از این عشق محال است دمی بر دارم
شکوه ای نیست اگر سینه پر از آزرم است
“زرهم پشت ندارد به تو پشتم گرم است “
قد کمان مثل هلال قد مهتاب شدی
شمع وارانه به پیش نظرم آب شدی
دیده ام با چه مکافات وضو می گیری
من که محرم به توام ، بهر چه رو می گیری ؟!
شیشه عمر علی ، جان علی ناله نکن
پیراهن را به تنت باغ پر از لاله نکن
تو چرا ، خجلت از یار سزوار من است
عذرخواهی به خداوند فقط کار من است
بغض بی عاطفه بست است گلویم زهرا
حال از بی کسی ام با تو چه گویم زهرا
نه فقط اینکه توجه به کلامم نکنند
مردم شهر نبی نیز سلامم نکنند
غم همین بس که مغیره به علی می خندد
آن غلافی که به تو زد به کمر می بندد
قلب من بیشتر از بازوی تو درد گرفت
چقدر جایزه آن قنفذ نامرد گرفت
شاخهی یاس علی دست خزان برد تو را
پشت در غربت من بود که آزرد تو را
نرو اینگونه مرا یکّه و تنها نگذار
به روی خواهشم آرامش من پا نگذار
عرفان ابوالحسنی