شعر روضه حضرت زینب (س)
عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پاره گریبان بی سر و سامان شدن بود
اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلا گردان شدن بود
یکسال و نیم آتش گرفتن مال من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود
یکسال و نیم از رفتن تو گریه کردم
با هر نخ پیراهن تو گریه کردم
خیلی برای کشتن تو گریه کردم
با خنده های دشمن تو گریه کردم
هر شب بدون تو هزاران شب گذشته
دیگر بیا آب از سر زینب گذشته
گفتم به عبدالله که یاد قَرَن کُن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کُن
این آخر عمری مرا رو به وطن کُن
من را میان کهنه پیراهن کفن کُن
با قاسم و عباسم و اکبر بیائید
من را بسوی کربلا تشییع نمائید
آخر مرا در غصه ی ایام بُردند
با خاطرات سیلی و دُشنام بُردند
بین همان شهری که بزم عام.. بُردند
این آخر عمری مرا در شام … بُردند
پروانه ها خاکسترم را جمع کردند
از زیر سایه بسترم را جمع کردند
گفتم به عبدا..که یاد قرن کن
کمتر کنارم صحبت از باغ و چمن کن
این آخر عمری مرا رو به وطن کن
من را میان کهنه پیراهن کفن کن
با قاسم و عباس اکبر بیایید
من را به سوی کربلا تشیع نماید
حالا دگر بال وپری دارم,ندارم
در آتشت خاکستری دارم,ندارم
من سایه بالای سرم دارم ندارم
چیزی بجز چشم تری دارم ندارم
آنقدر بین کوچه ها بال و پرم سوخت
آنقدر بعد کربلا موی سرم سوخت
باور نخواهی کرد با اغیار رفتم
باچادری پاره سر بازار رفتم
خیلی میان کوچه ها دشوار رفتم
با ناسزای تند نیزه دار رفتم
یادم نرفتهدست بر پهلو گرفتم
با آستینم با چه وضعی روگرفتم
یادم نرفته دور تو جنجال کردند
جمعیتی را وارد گودال کردند
آن ده سواری که تورا پامال کردند
دیدم تنت را زنده زنده چال کردند
دیر آمدم کاری ز دستم بر نیامد
سرنیزه شمر از دهانت در نیامد
دیر آمدم دیدم سرت دست کسی رفت
عمامه بیغمبرت دست کسی رفت
هم کوشوار دخترت دست رفت
هم “نازنین انکشترت” دست کسی رفت
ضجه زدن هایم مرا راضی نمی کرد
ای کاش خولی با سرت بازی نمی کرد
محمد جواد پرچمی