وحی نازل شده انگار , بر این دفتر من
قلمم کاتب و گفتند که … “حا سین یا نون”
شده تفسیرِ تمامیِ لغاتِ این عشق …
“هوَ لیلا و تماماً همه از دَم مجنون”
من که باشم که بگویم سخن از حضرت عشق ؟
واژه ها باید از آن عالم بالا برسد
و توکلت علی الله , قلم !! بسم الله
“قطره” می گویم و ای کاش به “دریا” برسد
ای که نام تو شده علت دل دادن ها
ای مقیمِ ابدیِ دل بی تاب , حسین !!!
ای که دستان همه سوی تو باشد دائم
ما همه رعیت و تو حضرت ارباب , حسین !!!
نخ قنداقه ی تو بال و پر فطرس شد
چوب گهواره ات آقا که ستون دنیاست
خنده هایت سبب تابش نور خورشید
اشک تو علت هر موج , به قلب دریاست
باز هم پشت در خانه ی تو غلغله شد
حاجت ما فقط از محضر تو , دیدار است
این گدا کاهل و کم خواستنش بی عقلی ست
واژه ی “کم” تو نداری , همه اش “بسیار” است
سفره ات پهن تر از وسعت عرش است حسین !!!
پای نان و نمکت سیر و نمک گیر شدیم
عمرمان پشت در خانه ی تو شد سپری
“طفلکی” بیش نبودیم و همه “پیر” شدیم
شکرلله , که اینجا همگی مشغولیم
کارگرهای تو هستیم و همه پُر کاریم
و تو آقایی و ماها همه از دَم نوکر
تو تکی … ما همه پُر جمعیت و بسیاریم
باز هم مجلستان پر شده از همهمه و …
این صدای سخن عشق , فقط “کرب و بلاست”
یک حرم داری و یک عالم و آدم “خواهان”
ما همه گرم طوافیم و وسط , “کرب و بلاست”
باز هم حسرت شش گوشه ی تو داغ دل است
اصلا انگار که تقدیر , گره خورده به آن
دل ما مثل دخیلی ست , به هر پنجره اش
مثل قفلی که به زنجیر , گره خورده به آن
جای دوری نرود گر بشوم زائر تو
رحم کن بر منِ جامانده و دور افتاده
این گدای حرمت را تو بیا و دریاب
بغض کرده , وَ به یک گوشه صبور افتاده
شاعر : رضا قاسمی