گفتم : «علی مدد» , قلمم ذوالفقار شد
مضمون اسیر لشکر زلف نگار شد
حرف از نجف که شد , دلِ پیمانه ام گرفت
آهی کشید و … قافیه دیدم «خمار» شد
من پایِ آن « یَمُت یَرنی » رگ گذاشتم
تیغت کجاست !؟ وقت قرارو مدار شد
اثبات این جنون به قیامت نمی رسد
پرونده ام به خال لبت واگذار شد
کفران نعمت است , اگر کم طلب کنم!
قنبر به لطف بندگی ات شهریار شد
اجداد ایل من , همه معشوق مذهب اند
سلمان اگر نشد نسبم ! مهزیار شد
میثم به چین زلف تو تبعید دار شد
مالک که چین ندید , سیاستمدار شد
از بس که وصله های عبایت شُکوه داشت
سلطانی از مقام خودش برکنار شد
رنگ اُحد پرید , همین که نگاه کرد
تیغی دو دَم به گرده ی طوفان سوار شد
گاهی مرا به چوب محبت بزن علی !
دل سربه راهِ ترکه ی آموزگار شد
فکر رفو پیرهن کهنه ات نباش!
پیراهن تو پرچم پروردگار شد
سر در تنور خانه ی بدکاره ها نکن !
ای پرده پوش ! صبر خدا آشکار شد
با این که پای درد تو صفین گریه کرد
دامان کوفه تا به ابد لکه دار شد
وقتی کلون در , پرِ شال تو را گرفت
عالم دچار گریه ی بی اختیار شد
رفتی و … تا قیام قیامت , امام عشق
پیراهنی سیاه تنِ روزگار شد
وحید قاسمی