شعر شهادت حضرت عباس (ع)
عباس من
به مانند سر زلف پریشانت، پریشانم
زجابرخیز علمدارم، ز جا برخیز ای جانم
اگر درخیمه باشم پس که جمعت میکند عباس؟
بمانم گر کنار تو به یاد خیمه گریانم
کنار پیکر پاشیدهی تو زار میگریم
برایت روضهی ناموسی و بازار میخوانم
بلندی قدت را دید و با نیزه بلندت کرد
امان از دست این خولی، که کاری کرده حیرانم
به تو حق میدهم که میزنی بازو به روی خاک
که تیری مانده بین استخوان چشم، میدانم
تویی در بین گرما و به تن، یک پیرهن داری
ولی من یک دو ساعت بعد، روی خاک عریانم
اگر تو برمگردی خیمه، جسمم زیرورو گردد
اگر پیشم بمانی زیر ده مرکب نمی مانم
سرت درهم شد اما باز پیداشد خدارا شکر
ز بعد تو منم که زیر ابر نیزه پنهانم
محمود اسدی