رسید قافله ای که به ناله می آمد
میان قافله طفلی سه ساله می آمد
خلاصه قافله ی غم در آفتاب رسید
علیِاصغر ششماهه با رباب رسید
بزرگ قافله پرسید این زمینِ کجاست؟
شنید قاضریه , نینوا و کرب و بلاست
شنید کرب و بلا و به روی خاک افتاد
روی لبش ز عطش تا شنید چاک افتاد
همینکه کرب و بلا را شنید گریان شد
کنار محمل زینب عجیب طوفان شد
شکسته شد ز غمش دل , به ناله گفت حسین
کشید پرده ی محمل به ناله گفت حسین
بیا برادر من به مدینه برگردیم
تو را به جان عزیزت سکینه برگردیم
حسین گفت که اینجاست آخر خطم
شهیدِ تشنه لبِ خسته بر لب شطم
سلام کرب و بلا من ذبیح عطشانم
سلام خاک عزا من غریب عریانم
سلام کرب و بلا خاک ناب زینب باش
فقط مواظب اشک و حجاب زینب باش
سلام کرب و بلا با خود آه آوردم
یک عده کودک و زن, بی پناه آوردم
غروب روز دهم آه آی روز دهم
خیام بی کس من در میان این مردم
یتیم هام که پا به فرار بگذارند
کجای دشتِ پریشان قرار بگذارند
میان دشت اگر گم شوند واویلا
اسیر سیلی مردم شوند واویلا
سلام خنجر کهنه سلام نیزه ی تیز
بناست نحر شوم با کدام نیزه ی تیز
حامد خاکی