مرا ببخش
سه ماه درد کشیدى ، سه ماه رنجیدى
سه ماه میشود اصلا به ما نتابیدى
سه ماه راحت و آسوده تو نخوابیدى
سه ماه میشود اى همسرم نخندیدى
بخند ، این همه گریه براى رفتن نه
بخاطر دل زینب بخاطر من نه
دعای رفتن خود را تو مستجاب مکن
تو که هنوز جوانى بیا شتاب مکن
مرا به ساخت تابوت خود مجاب مکن
بیا و بر سر من خانه را خراب مکن
بمان ، وگرنه حلالت نمیکنم زهرا
بمان که بی تو میفتم ز غصه ها از پا
سه ماه آخر عمرت میان دود گذشت
سه ماه آخر عمرت خوشی نبود گذشت
سه ماه آخر عمرت چقدر زود گذشت
سه ماه آخر عمرت همش کبود گذشت
بلند میشوى اما زپا تو میفتی
هنوز راه نرفته چرا تو میفتی؟
.
سه ماه تکیه به دیوار میکنى زهرا
بلند میشوى و کار میکنى زهرا
براى رفتنت اصرار میکنى زهرا
نگاه بر نوک مسمار میکنى زهرا
امان برای تو این خانه از گزند نداشت
مرا ببخش مدینه شکسته بند نداشت
هنوز هست به یادم خبر که می پیچید
میان خانه در شعله ور که می پیچید
به سوی تو لگد چهل نفر که می پیچید
به سمت پهلوی تو میخ در که می پیچید
تو را چگونه ز دستش خلاص میکردم
فقط به تیزی میخ التماس میکردم
شرار کینه همین که به گلشنم افتاد
همین که با لگد مردها،زنم افتاد
نگاه من به تو در وقت رفتنم افتاد
تو را زدند و طنابی به گردنم افتاد
به سنگ غم محکت زد نرفته از یادم
کنار من کتکت زد نرفته از یادم
تو بودى و ستم آن چهل نفر نامرد
صدا زدم نزن اینقدر بى خبر نامرد
نزن به بازوى مجروح اینقدر نامرد
دو دست بسته من باز بود اگر …. نامرد
میان این در و همسایه پشت پا خوردی
حلال کن سر من ضربه بی هوا خوردی
ببخش قلب صبورت شکست فاطمه جان
ببخش کوه غرورت شکست فاطمه جان
همینکه حرمت نورت شکست فاطمه جان
به کوچه تنگ بلورت شکست فاطمه جان
چقدر فکر منى فکر این پرت هم باش
به فکر موی پریشان دختر هم باش
تورم دهنت حرف کربلا میزد
به زینب و حسنت حرف کربلا میزد
نظر به پیرهنت حرف کربلا میزد
شمارش کفنت هم حرف کربلا میزد
چه شانه ای دم آخر زدی تو مویش را
چه قدر بوسه زدی گودی گلویش را
عزیز کرده تو کربلا سنان هم خورد
میان معرکه او سنگ بى امان هم خورد
کنار نعل، لگدهاى این و آن هم خورد
حسین تشنه لبت نیزه از دهان هم خورد
حسین تو ته گودال رفت و گیر افتاد
کفن نداشت و روى تنش حصیر افتاد
محمد جواد پرچمی