شعر عيد غدير خم

ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

کیست این معنی اشراق ازل
کیست این لطف خدا عزوجل

کیست این صوم و صلوه و صلوات
کیست این حی علی خیر العمل

کیست او همهمه‌ی دِیر و کنشت
کیست او زمزمه‌ی تاج محل

کیست او تیغِ اُحُد تیر حُنین
فاتحِ خیبر و صفین و جمل

هرچه در عین علی فکر کنی
می‌رسی باز به جای اول

عقل یا عشق چه پاسخ دارند
به سؤالی که بود لاینحَل

که بشر می شود اینگه مگر*
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

عشق باید به جگرها برسد
تا که از یار خبرها برسد

دل که عاشق بشود شوقِ جنون
اثرش زود به سرها برسد

سنگ هم باشی اگر آب شوی
از دمِ عشق اثرها برسد

خطبه‌ی روز غدیر ارث خداست
از پدرها به پسرها برسد

چقدر نام علی می چسبد
از نجف بارِ شکرها برسد

وقت مدحش شده و جامه‌دَران
شعر از بین هنرها برسد

که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

بر جهاز شتران بالا رفت
نه که از کُون و مکان بالا رفت

دست در دست علی پیشِ همه
حضرت جانِ جهان بالا رفت

چشم حجاج یکی را می‌دید
در دو تن یک دل و جان بالا رفت

از ملک تا به فلک نادِ علی
از کران تا به کران بالا رفت

وَهَنیألک و بَخٕ بَخٕ
از لبِ پیر و جوان بالا رفت

در حدیث است که هنگام غدیر
بانگ جبریل چنان بالا رفت

که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

شب معراج به بالا که رسید
نوبت سوره‌ی اِسرا که رسید

رفت بر پشت بُراقی تا اوج
از ثرا تا به ثریا که رسید

یک شمایل همه جا دید فقط
یک نفر بود به هرجا که رسید

خویش را دید در آئینه‌ی خویش
این معما به کجاها که رسید

یک صدا بود فقط در گوشش
چشم وقتی به تماشا که رسید

همه جا حرف علی بود علی
گفت در پیش خدا ، تا که رسید

که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

لشکر کفر پشیمان می‌شد
هرچه صف بود پریشان می‌شد

بانگ حق بود که ماشاالله
لحظه‌هایی که به میدان می‌شد

جمع می‌کرد همه سرها را
ذوالفقاری که به جولان می‌شد

وقت می‌داد اگر ضربِ علی
عَمرووَد نیز مسلمان می‌شد

عمر و عاص است به اوحق بدهید
به خودش دست به دامان می‌شد

آنقدر جذبه‌ی مولا می‌دید
ملک‌الموت رجز خوان می‌شد

که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

عقل مبهوت از آن جاه و جلال
چشم کور است و زبان الکن و لال

درکِ او بیشتر از حد خلیل
فهم او دورتر از صید خیال

کیست او مغبض هر صُلبِ حرام
کیست او معنی هر نان حلال

م‌ی‌شود عینِ علی آید‌؟ خیر
مثل او نیز؟ نه با فرض محال

ما شرابیم از انگور ضریح
ما گدائیم گدایِ سرِ سال

از ازل روح قُدُس درگیر است
تا ابد هست چنین غرق سوال

که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

به شکوهِ جبروتش سوگند
به کلامش به سکوتش سوگند

به رکوعش که گدا فیض گرفت
به نماز و به قنوتش سوگند

پدر خاک به خاک نجفش
به بلندی هبوطش سوگند

به همان تکه‌ی نان خشکش
به همین برکت قوتش سوگند

به عرقهای جبینش در کار
به نسیم ملکوتش سوگند

به همان مُصحف نوری که نوشت
به کتابش به خطوطش سوگند

که بشر می شود اینگو نه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

آنکه در شرح مقامش قرآن
آنکه از فرط ظهور است نهان

خلوتی داشت خدا با او که
بود از چشمِ دو عالم پنهان

جای آدم اگر او را می‌دید
سجده می‌کرد به پایش شیطان

تیغ او بود برای اسلام
شانه‌اش بود برای طفلان

از مناجات ، علی را بی جان
دید سلمان دلِ یک نخلستان

رفت حیران و به زهرا فرمود
پاسخش داد چنین بی‌بی جان :

که بشر می‌شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر

چه خیالیست که دشمن داریم
ما که این نام مُطَنطن داریم

خط سرخ من و تو نامِ علی‌است
پای او یک رگِ گردن داریم

حرز زهراست برای این خاک
شُکر از فاطمه جوش داریم

خاک ما از نجف ، آباد شده
باز هم حسرت رفتن داریم

اربعین آرزوی ماست ببین
شعله‌ایم و همه خرمن داریم

باید او مدح خودش را گوید
به علی دست به دامن داریم

که بشر می‌شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر…

*مصرح اول تضمین ازسلیمان امینی تبریزی
مصرع دوم از ملا مهرعلی خویی

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا