شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
وارثِ فتــحِ جَمل
می نویسم سرخ تا با خونِ خود یاری کنی
آبِرویم خوب باید آبِروداری کنی
نامه ام در کربلا تضمینِ میدان رفتن است
پاسخِ خیرِ عمو را می شود ” آری ” کنی
خواهشِ شمشیرِ من صُلح است امّا خویشِ من
در دلِ میـدان مبادا خویشـتن داری کنی
وارثِ فتــحِ جَمل با ذوالفقــارِ کوچک ات
می توانی آیه های مرگ را جاری کنــی
جز شهادت هیـچ پایانی سزاوارِ تو نیست
شک ندارم می روی شایسته سالاری کنی
نوجوانِ من ، جوان تر می شوی با زخم ها
با علـی اکبـر اگر همـزاد پنداری کنی
اشک می ریزد برایـت شـاه بیـتِ کربلا
ای گُلِ ندان مبـادا گـریه و زاری کنی
بیـنِ اقیـانـوسِ نا آرامِ او آرام بـــاش
شاید اینگونه دلش را هم پرستاری کنی
بوسه ای برداری از شش گوشه ی خشکِ لبش
روزه ات را اینچنیـن شـاهانه افطاری کنی
آخرِ نامه نوشته بود با یک قطره اشک :
آه عبدلله جان باید تو هم کـاری کنی …
ابراهیم زمانی