شعر شهادت حضرت رقيه (س)
چشمان خاکی
اینجا که زخم از درِ هر خانهمیزنند
اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند
خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات
وقتی که پلک های غریبانه میزنند
با گوشواره های خودم ناز میکنم
بر دختران که سنگ به ویرانه میزنند
مویی نمانده تا که ببافی هزار شکر
مویی نمانده باز چرا شانه میزنند
دستی بکش به زبری رویم که حق دهی
نامردهای شام چه مردانه میزنند
دستم برای لمس لبت هم تکان نخورد
از بس که تازیانه بر این شانهمیزنند
حتماً عمو نبود که با گریه عمهگفت:
دارند حرف تو در خانه میزنند
حسن لطفی