از حالِ زار نامه برت حرف می زنند
از این سفیر دربه درت حرف می زنند
در مسجدی که عطرعلی می وزد از آن
از بی نمازی پدرت حرف می زنند
نیزه فروشهایِ نظرتنگ ِ چشم شور
ازقدوقامت پسرت حرف می زنند
کار ازبهای گندم ری هم گذشته است
ازقیمتِ سر قمرت حرف می زنند
دیدم کنیزهای دم بخت ِ بی جحاز
از دختران در سفرت حرف می زنند
دیدم که درمحله ی خورجین فروش ها
خولی وشمر پشت سرت حرف می زنند
وحید قاسمی
سلام!!!
احسنت عالی بود.
اشک ما را درآوردی.
خدا اجرت دهد