چه فکری می کنی
چه فکری می کنی ای تیر،آیا قدِّ اصغر را نمی بینی؟
مگر بر آستان خیمه مادر را نمی بینی؟
که خود را می کشی این طور با شدّت
که دقّت کرده ای این گونه با دقّت
که از زِه می پری این قدر با سرعت
همیشه نقطه ی قلبِ هدف مشکی ست
امّا خوب دقّت کن که این دفعه سپیدی گلوگاهی هدف گشته
به روی دست خورشید جهان ماهی هدف گشته
اگر یک شعبه هم بودی،نمی ماند از گلو چیزی
چه تصویر غم انگیزی؛
که تیری با سه تا شعبه به سمت حنجری رفته
به قصد آفتابی بر وَرایِ منبری رفته
پریشانم از این برخورد
اگر آبش نمی دادند، این کودک خودش می مُرد
چرا تیر سه شعبه؟ که برای کودک شش ماهه ی تشنه،
نبود آب کافی بود
برای این که بابا بشکند از پا،میان علقمه
بانگ 《برادر جان مرا دریاب》 کافی بود
فقط درد علی اکبر،برای کشتن ارباب کافی بود
چرا دیگر علی اصغر؟
چرا شش ماهه ی پرپر؟
چه فکری می کنی ای تیر هر قَدرَم که مجبوری
هدف کوچکتر است از تو، نمی بینی؟مگر کوری؟
خودت بنشین قضاوت کن،یقینأ با چنین فرضی
چنین طولی،چنین عرضی
اگر حتّی به بالا نه،به زیر گردنش خوردی
به غیر از حنجره از صورتش هم قسمتی بُردی
مگر حجم گلوی آدم بالغ چه اندازه ست؟
علیِ اصغر شش ماهه دیگر جای خود دارد
هزاران نکته در این جاست که فرضِ نشد دارد
یکی این که به این سرعت اگر تیری رها گشته
زبانم لال،حتمأ سر از این پیکر جدا گشته
و گر هم مانده جای تیر و حنجر جا به جا گشته
و دیگر این که از این سو،گلوی خشک شش ماهه
ز جنس نرم غضروف است
و از آن سو نشانه گیری زیر گلوی حرمله
بسیار معروف است
نتیجه گیری اش از تو،
شب هفتم همیشه روضه مکشوف است
مهدی رحیمی زمستان