شعر ولادت امام حسن (ع)

کمالِ حسن

باید فقط نشست فقط با کریم‌ها
تاکه شوی شبی تو هم از یا کریم‌ها

بی وقت هم اگر بروی راه می‌دهند

دارند لحظه لحظه کرم‌ها کریم‌ها

بد می‌کنیم گرچه ، ولی رد نمی‌کنند
یک طورِ دیگرند خدایا کریم‌ها

دیدیم صبح و شام که هرگز نداشتند
در بیتِ خویش سفره‌ی بی ما کریم‌ها

وقتی درِ تمامیِ این شهر بسته است
بستند خانه را همه الا کریم‌ها

حیران سفره‌دارِ کریمم که تا ابد
حیران او شدند سرا پا کریم‌ها
 
حیدر شده‌است جلوه‌ی زهراییِ حسن
باید فقط نوشت از آقاییِ حسن

دادند روزِ قبل عطایای بیشتر
دارند روزِ بعد گداهای بیشتر

مهلت نمی‌دهند که حرفی اَدا شود
دادند قبلِ عرضِ تمنای بیشتر
 
هرچه گدا رسید در این خانه جا گرفت
این خانه دارد از دو جهان جای بیشتر

از خویش می‌زنند برای گدایِ خوایش
دارند از این قبلیه تقاضای بیشتر

این خانواده هرچه شنیدند ناسزا
کردند جای طعنه دعاهای بیشتر

هرقدر در کمالِ حسن فکر می‌کنیم
هی می‌شویم غرقِ معمای بیشتر

شد قبله‌ام قبیله‌ی دریایی حسن
باید فقط نوشت از آقایی حسن

وقتی که چشمهات کمانگیر می‌شوند
اهل نفاق با تو زمین گیر می‌شوند

دیدند گرد ناقه‌ی فتنه که با حسن
کابوس‌هایشان همه تعبیر می‌شوند

فریاد می‌زنند سپاه جمل : امان
تا که اسیر حذبه ی  تکبیر می‌شوند

رَم می‌کنند هر طرفی این وحوش‌ها
وقتی شکارِ هیبت این شیر می‌شوند

یک ضربه میزنی و دوصد زَهره می‌دری
انگار ضربه‌های تو تکثیر می‌شوند

در کربلا شبیه حسن جلوه می‌کنند
نسل حسن که صاحب شمشیر می‌شوند

جانم فدایِ ضربه‌ی مولاییِ حسن
باید فقط نوشت از آقایی حسن

وقت شکست پشت ستم‌ها یکی یکی
خَم می‌شوند قامت غم‌ها یکی یکی

یک روز می‌رسد که مدینه برای ماست
تا که بنا شوند حرم‌ها یکی یکی

باید کبوترانِ رضا را بیاوریم
تا پر زنند گرد عَلَم‌ها یکی یکی

باید برای صبح ظهورش امید داشت
چون جمع می‌شوند قدم‌ها یکی یکی

آنروز بر ضریح طلاکوب نقره کوب
جانم‌حسن زنند قلم‌ها یکی یکی

قربان رجعتی که بیایند پیشِ ما
از هفت قبله اهل کرم‌ها یکی یکی

جانم فدای روز پذیرایی حسن
باید فقط نوشت از آقایی حسن

ابری رسید و ماه تو را ناپدید کرد
داغی رسید و سروِ تو را مثل بید کرد

الماس ریزه‌ها جگرت را بهم زدند
اما تو را مصیبت کوچه شهید کرد

حرفی بزن به موی سفیدت قسم بگو
با روزِ تو چه سایه‌ی دستی پلید کرد

« یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
دستی که گیسوانِ حسن را سفید کرد

با صد امید حامی مادر شدم ولی
آن نانجیب امید مرا ناامید کرد

آه ای حسین‌جان بفدای لبت که زهر
با من نکرد آنچه که باتو یزید کرد

باید گریست از غمِ تنهایی حسن
باید فقط  نوشت از آقایی حسن

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا