نشسته مادری و دست بر کمر دارد
کمک کنید در از این تنور بردارد
هنوز آه کشیدن برایِ او سخت است
هنوز پهلویِ او درد مختصر دارد
چکید اشکی و آمد صدایی و فهمید
تنورِ سرد کمی خاکِ شعله ور دارد
کشید شانه ای و گفت شانه هم مادر
برای زُلفِ گره خورده دردسر دارد
تو را به معجر خود پاک میکنم اما
چقدر کُنجِ لبت لخته یِ جگر دارد
هنوز جای تَرَکهای تشنگی پیداست
هنوز رویِ لبت زخمهای تر دارد
از این به بعد گلویت نمیچکد از نی
به بند آمدنش شعله هم اثر دارد
به روی دامن من تا به صبح مهمان باش
که میزبان تو امروز طَشتِ زَر دارد
حسن لطفی