شعر مناجات با خدا
کوه گناهم
روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم
قفل بر روی در میخانه ی مستان زدند
بیخیال قفل راهم را کشیدم آمدم
دوستم میگفت میمیری نرو دیوانه ای
حاصل عمر تباهم را کشیدم آمدم
ای خدا دیدی که از چنگال شیطان
دستهای بی پناهم را کشیدم آمدم
از همان چشمان خشکی که خریداری نداشت
قطره قطره آب چاهم را کشیدم آمدم
آرزوهایم مرا در کنج زندان برده است
با خودم تبعیدگاهم را کشیدم آمدم
باز هم دست مرا بر چادر زهرا رساند
رنج کار اشتباهم را کشیدم آمدم
یا علی وا میکند حبس دعاهای مرا
از نجف کشکول آهم را کشیدم آمدم
گفت راوی زینب از هر کوچه با زحمت گذشت
دیگر از کوچه نگاهم را کشیدم آمدم
زینب از بازار برگشته خطابش با سر است
آستین پاره از بی معجری که بهتر است
شاعر؟؟