شعر مصائب اسارت كوفه

یا الله

فَلَک عشق را ثریا شد
زهره ای در مدارِ زهرا شد

رود از بی قراری اش مبهوت
کوه از استواری اش مبهوت
معنیِ تازه ی رشادت شد
بارها منجیِ امامت شد

حِلم را ریشه و تباری داد
نوح را درس بُردباری داد

شیعه را حُجب اوست سرمایه
سایه اش را ندیده همسایه !

خِرَد از پایداری اش حیران
از سیاست مداری اش حیران

خسته از غم نشد، چهل منزل
شوکتش کم نشد چهل منزل

عشق را از نگاه زهرا دید
هجر را مثل وصل، زیبا دید

صبر بی او شناسنامه نداشت
راه ایوب ها ادامه نداشت

کوفه میدانِ اقتدارش شد
خطبه اش تیغِ ذوالفقارش شد

چادرش را تکاند، طوفان شد
همه ی شهر خیس باران شد

از علی داشت گفته هایش را
لحنِ مردانه ی صدایش را

او نشان داد، دین نمایش نیست
خیبری زاده اهلِ سازش نیست

عاقبت اشک ارغوان را دید
خنده ی نحس ساربان را دید

صحبت از روسیاهی کوفه ست
روضه در کوفه سخت و مکشوفه ست

درد این روضه قاتل مرد است
درد ناموس بدترین درد است

مثل این درد روضه، دردی نیست
شأن زینب که کوچه گردی نیست!

وحید قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا