شعر شهادت اميرالمومنين (ع)
یا حیدر کرار
خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است
شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است
پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو
سحر و روزه و افطار به هم ریخته است
هرکسی دید پدر، حال مرا گفت به خویش:
دختر فاطمه بسیار به هم ریخته است
بستر خالی تو گوشۀ این خانه پدر
علتی شد که پرستار به هم ریخته است
بودنت مایه آرامش و آسایش بود
حال با رفتن تو کار به هم ریخته است
حَسَن غمزده را بیشتر از زخم سرت
قصۀ سینه و مسمار به هم ریخته است…
حرفی از کوچه نباید بشود پیش حسین
چون که با گفتنش هر بار به هم ریخته است…
صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی
از همان لحظه علمدار به هم ریخته است…
گفتهای کوفه میآرند مرا طوری که
همۀ کوچه و بازار به هم ریخته است…
مهدی نظری