حرم, ورودیِ بابُ الجواد یادت هست؟
گلایه و غم و دردِ زیاد , یادت هست؟
دعای اینکه “خودش هرچه داد…” یادت هست؟
صدای “پیرزنِ بیسواد” یادت هست؟
چقدر زائرِ خسته میانِ صحنش بود
صدای گریه, میانِ اذانِ صحنش بود
چه با صفاست, حریم و حیاطِ نورانی
تمامِ صحن و سرایش شده چراغانی
به دورِ زائرش, اسپند هم بگردانی
تو را قبول کنندت به شغلِ دربانی
به مضجعش نرسیده رواست حاجتِ تو
قبولِ حضرتِ زهرا شده زیارتِ تو
قدم قدم همه درد و قدم قدم همه غم
وصال, بیشتر و دردِ دوری ات شده کم
و مانده تا دَرِ اصلیِ صحن, یک دو قدم
رسیده ای دَمِ حوض و گرفته قلبِ تو دَم
سلام بر لبِ عطشانِ حضرتِ سقا
سلام بر تنِ پاکِ سلاله ی زهرا
به یازده , که همان کفشداری حرم است
به زائرش که همیشه عزیز و محترم است
به دست های همانی که حافظِ علم است
که هرچه اشک بریزی برای یار کم است
به گریه فرشِ حرم را پر از ترنّم کن
میان همهمه ها قیل و قال را گم کن
ورودیِ درِ چوبیِ کفشداریِ عشق
نشانه رفته دلت را به “زخمِ کاریِ” عشق
به التماسِ تو افتاده پایداریِ عشق:
“بیا بگیر به دوشِ خودت عَماریِ عشق”
بیا و تاب بیاور نگاه اوّل را
بدان تو قدرِ نفس های آهِ اوّل را
کتاب ادعیه در دست و دیده ی گریان
معلّقی و هراسان میانِ این طوفان
رسیده ای تو به سختی مقابل سلطان
رواست گر برسد بر لبت همین جا, جان
نگاه کن به ضریح و نفس بکش حالا
سلام کن به جنابِ شهنشهِ والا
شب تولّد شاه و امیرِ کشورِ ماست
ولادتِ گلِ زیبای حضرت زهراست
نگاه سائل خسته, به دستِ شیرِ خداست
به روی هر لبِ عاشق, همین دو جمله دعاست:
“بیا و منتقمش را به دادِ ما برسان
و دستِ خالیِ ما را به کربلا برسان”
پوریا باقری