بسکه تصویری از اندوه به هر مرحـله داشت
خوشیِ کودکی از خاطر او فاصله داشت
بــه حسـابی که پـسر آیــنه دار پـدر است
او هم از کوفه و از شـام، فراوان گِـله داشت
صنــم سلسله مویی که دل ما با اوست
سالها دور گــلویش اثـر از سلسله داشت
چون ولی بود بَـلا دید ، ولی سنگین تر
پای او بیشتر از عمّه ی خود، آبلـه داشت
بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش
جگر سوخته ، با آب خُنــک مسئله داشت
دل او محفل یک روضـه ی زهـــرایی بود
اُنـس با فاطمه ی سوخــته ی قافله داشت
کینه از شمر به دل داشت ولی بیش از آن
نفرت از خولی و بُغضی به دل از حرمله داشت
شام دیده ست که در بـزم شرابِ اُمَــوی
نطق کوبنده ی او حالت یک زلزله داشت
لب به نفرین نگشود این نوه ی شاه کرم
بسکه در صبر همانند حسن حوصله داشت
آه برعکس همه ، موقعِ طفلیش ، این مَـــرد
خاطرات بدی از سـاز و کف و هلهله داشت
محمّد قاسمی