یعسوب الدین
ساقی بده پیاله که مستم نگار را
یک جرعه ماهِ کاملِ شبهای تار را
وقتی قرار نیسـت منِ بی قرار را
باید به چشم سرمه کنم این غبار را
من خــاکِ پــایِ حیـدرِ دُلدل سوار را
ای در عدالت از همه با اعتبار تر
در جبر نیست مثلِ تو با اختیار تر
دریا دلی و چشمِ تو دریا کنــار تر
ابرویِ تو زِ تیغِ دو دَم ذوالفقـار تر
داده خدا به دستِ خودش ذوالفقـار را
قنبـــر که شد غلامِ شما غم نداشته است
چون ترسی از عذابِ جهـــنّم نداشته است
شاهی که در نداری خود کم نداشته است
حتّی شنیده ام که سِپــر هم نداشته است
بخشیـــده در نداری خود هم نــدار را
چون قلّه ای مقابلِ این قلوه سنگ ها
هرگز نکرده پشــت به میدانِ جنگ ها
یعســـوبِ دین نبوده به دنبالِ ننگ ها
شــیرِ خــدا نداشـته ترس از پلنگ ها
تحمیل کرده بر دلِ دشمـــن فـــرار را
فرقی نمی کند چه کسی روبه رویِ اوست
در راهِ دوست بسته علی چشم رویِ دوست
وقتی عِدالتش به عقیل آتش است و پوست
یعنی که آبِـــروی خــدا فکـــرِ آبِـــروست
دیـــنِ خـــدا گرفته از او اعتبـــار را
هرکس به جنگِ تن به تن آمد خراب شد
پیـــشِ ابوتراب شکســـت و تراب شد
دنیـــا ســوأل بود فقط او جــواب شد
از مشــرقِ نگـــاهِ علــی آفتـــاب شد
گردانده است گردشِ لیلُ النهـــار را
در ” لیله المبیت ” علی بود و هیچکس
روزِ غدیر روزِ ” ولی ” بود و هیچکس
پیمانه های لـــم یزلی بود و هیچکس
یعنی جوابِ شهر بلی بود و هیچکس –
مثلِ علی نداشته ایـــن افتخـــار را
پنهان فقط علیست نمایان فقط علیست
دریا علیست کوه و بیابان فقط علیست
نهج البلاغه هیچ که قرآن فقط علیست
من کافرم چرا که مسلمان فقط علیست
باید که سجده کرد خداوندگـــار را
باید به رازِ خلقتِ این مرد فکر کرد
بر آنچه فتنــه با دلِ او کرد فکر کرد
در انزوایِ خویش بر این درد فکر کرد
اینکه علی که بود و چه آورد ؟ فکر کرد
امّا چگونه بشمرم این بی شمـــار را… ؟
ابراهیم زمانی قم