نشود باز دگر چشم تر زهرایم
نشد آن روز شوم من سپر زهرایم
تا عصابه به سرش بست یقین دانستم
که شکسته شده در کوچه سر زهرایم
بی اثر بود هر آن قدر که گفتم آن روز
پای بردار لعین از کمر زهرایم
بس که نامرد،در سوخته را داد فشار
سوخت از شعله ی در بال و پر زهرایم
لگدی زد به دل فاطمه،شد سقط جنین
آب شد از غم محسن جگر زهرایم
یک طرف محسن و یکسو من و یکسو طفلان
مات و مبهوت به هر سو نظر زهرایم
کربلا بر بدن یوسف من سنگ زنند
تا که فریاد زند من پسر زهرایم
محمود اسدی(شائق)