نیست بیداری دراین خواب زمستانی ما
چه مکافاتی شده شبهای هجرانی ما
رودها از درد ناشکری به خشکی میرسند
خشک شد از معصیت چشمان بارانی ما
نیست بیداری دراین خواب زمستانی ما
چه مکافاتی شده شبهای هجرانی ما
رودها از درد ناشکری به خشکی میرسند
خشک شد از معصیت چشمان بارانی ما
قراردل بی قرارم کجایی
به جز تو کسی را ندارم کجایی
دراین میکده تا به کی از تو دوری
ز صهبای مستت خمارم کجایی
زندگی من همیشه بی تو با غمها گذشت
کی میایی, سالها از غیبت کبری گذشت
در قدیم از دوریِ تو دیده ی تر داشتم
حیف شد آن روزهای عاشقی آقا گذشت
آمدم با قلب زارم در کنار پرچمت
نوکری هستم همیشه بیقرار پرچمت
گرچه بار معصیت دارم به روی شانه ام
می شوم پاک از گناهان با غبار پرچمت
با نفس خود در آینه تا روبرو شدم
دیدم اسیر دست هزار آرزو شدم
شیطان مرا همیشه به سمت گناه خواند
از روی جهل راهی آن سمت و سو شدم
بنده ای زار و حقیرم بغلم کن آقا
من به دنبال مجیرم بغلم کن آقا
دارم اقرار به لب قلب تورا آزردم
خسته از جرم کثیرم بغلم کن آقا
این غربتِ حیران شده را دوست ندارم
دلشورۂ پنهان شده را دوست ندارم
بر دردِ فراق تو بدعادت شده ام! چون
بیماری درمان شده را دوست ندارم
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله نیست
بخدا غیبت تو علت این فاصله نیست
منم و چشم گنهکار ، تویی رو به رویم
نیستم لایق دیدار و جز این مسئله نیست
از ابتدا آرام جان ما تو هستی
تا انتها ورد زبان ما توهستی
باید بگوییم از تو تا دنیا بفهمد
راه نجات مردم دنیا تو هستی
نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد
به هر کجا بروی نور، ردّپا دارد
دروغ بسته به خورشید قاری غیبت
که نصّ اَشرَقتِ الارض، ماجرا دارد
مژده بیدار دلان پیک سحر در راه است
شب دلواپسیِ منتظران کوتاه است
همه جا صحبت درمان تب سختی هاست
همه جا حرف سرِ نسخه ی خوشبختی هاست
ازاینکه با عملم “تَحبس الدعا” شده ام