شعر مدح و مناجات

بهار است و یار نیست

حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست

نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو می‌رسد و شرمسار نیست

ناله ی جانسوز

در سینه ی ما غیرِ همین آه، دمی نیست
این ناله ی جانسوز، خودش چیزی کمی نیست

وُسعِ دل بیچاره ی ما نیز همین است
افسوس قلم هست ولی مُحتَشَمی نیست

شرمنده ایم

شرمنده ایم خار دل آزارتان شدیم
با این‌که‌جز تو یارِ عزیزی نداشتیم

ما؛میلِ‌خویش‌رابه‌تو ترجیح‌داده ایم
از بس بنا به نَفس سِتیزی نداشتیم

ای جانِ شفا

لنگیم همه! عصای ما را بفرست
آمینِ پس از دعای ما را بفرست

بیماری ما صعب العلاج است بیا
ای جانِ شفا، شفای ما را بفرست

قبلهٔ دل

دوباره قبلهٔ دل مایل است سویِ نجف
تمام حاجت من نذر آرزوی نجف

نگرد بهتر از آن خطه نیست در عالم
برای کعبه قسم بوده آبروی نجف

یک نظر کن سوی من خیلی گرفتارم هنوز
زار و مضطر آمدم محتاج غمخوارم هنوز

من به امید آمدم رو برنگردان از گدا
حال و روزم را عوض کن تا نفس دارم هنوز

یا علی

باده ای ناب تو از زلفِ پریشان داری
بی سبب نیست دگر این همه خواهان داری
رأسِ عشّاقِ فدایی تو به دامان داری
مثل من عبد گرفتار هزاران داری

بُغض آلود

بی تو به چشمانِ همه سیلاب باقی است
دل بیقراریِ دلِ بی تاب باقی است

عَکسِ غروبِ جَمکرانِ بُغض آلود
در خانه ی عشّاقِ تو در قاب، باقی است

العفو

بی کس و کار آمدم تا که مرا یاری کنی
در دل شب، چاره ای بر عبد ناچاری کنی

عزت از تو دارم و بی آبرویی از خودم
کاشکی ای آبرو دار؛ آبرو داری کنی

در میخانه

هرچند در میخانه مست باده باید شد
در سجده های بندگی افتاده باید شد

وقتی سگ اصحاب را در کهف جا دادند
یعنی اسیر حلقه ی قلاده باید شد

این حسین(ع) کیست

این حسین(ع) کیست که در قلبِ همه جا دارد
این همه عاشقِ دیوانه و شیدا دارد

این حسین کیست که نامِ کرمش در دو سرا
این چنین پیشِ خدا رتبه ی اعلا دارد

جگرسوختگان

دست من غیر عبایِ تو عبایی نگرفت
پر من جز درِ این خانه، به جایی نگرفت

ما جگرسوختگان فُطرس این طایفه ایم
آهِ ما بی دمِ تو بال رهایی نگرفت

دکمه بازگشت به بالا