شعر شهادت حضرت رقيه (س)
بابا نبودی رو سریم را کشیدند…
بابا نبودی رو سریم را کشیدند…
خیلی مرا بابا توی صحرا کشیدند
چشمم سیاهی رفت آن وقتی که دیدم
چندین نفر بر پهلوی من پا کشیدند
من کودکم با هیچ کس کاری ندارم
گفتم نکش من را ولی این ها کشیدند
رخت و لباسم را ببین پاره شده است
از پشت سر موی مرا حتی کشیدند
آخر نشد موی تو را شانه کنم من…
از بس به روی نی تو را بالا کشیدند
خیلی به جان تو خرابه سرد بود و
این بچه هایت تا سحر سرما کشیدند
هر موقعی گفتم پدر دیدم مجدد
شلاق را بر زینب کبری کشیدند
حامد جولازاده
سلام.
شعر خیلی ارزشمندیه.
به وبسایت مزه ی اشک – اشعار اهل بیت علیهم السلام هم سر بزنید.
http://mazehashk.blogfa.com