کِی میشود که از ما تنها خدا بماند
این غیرها بریزند از ما خدا بماند
من هرچه میکشم از دست همین من است و
ای کاش من نماند اما خدا بماند
آنجا که بی رفیقی آنجا که نااُمیدی
وقتی کسی نماند آنجا خدا بماند
او را اگر بیابی جز او مگر بیابی
باید که دل بِروبی تا با خدا بماند
از “باخدا” خداجو , از “بیخدا” بپرهیز
جان در تلاطمِ غَم با ناخدا بماند
چیزی به غیر دریا این موجها نباشند
نه موج ماند و نه دریا , خدا بماند
اینسو نوشته برگِ جنگل خدا فقط هست
آنسو نوشته ریگِ صحرا خدا بماند
این وحدت است با او این کثرت است یا او
یا هو بگو هوالهو گو تا خدا بماند
در کربلا چنین گفت در جمعِ پاکبازان
چیزی نماند از ما الا خدا بماند
“این راه را نهایت صورت کجا توان بست”
جایی که ما نباشیم تنها خدا بماند
حسن لطفی